-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:17
یکی انگار توی سرم نه نه ننننننننه داد نمی زنه. یکی تو سرم داد نمی زنه. یکی تو سرم داره گریه می کنه نمی دونم الان چرا این جوری ام نمی دونم چرا الان ساعت ده و پنجاه و سه دقیقه ی جمعه ی نمی دونم چندم این جا نشستم و دارم برای شما چرت و پرت می گم و گناه حروم کردن وقت شما رو به گناه های دیگه م اضافه می کنم نمی دونم چرا الان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:16
از بچگی ... درست از وقتی که خیلی خیلی کوچیک بودم همیشه فکر می کردم من یه روز آدم خوبی می شم. فکر می کردم می رم به بهشت. فکر می کردم هیچ وقت به جهنم نمی رسم. فکر می کردم. فکر!! خدای من ابلیس شاید از این که از خونه بیرونش کردیم عصبانیه. شاید کینه به دل گرفته و می خواد با من بازی کنه. شاید می خواد زمینم بزنه تا بخنده. تا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:15
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:13
عروس مرده یه شب بلند شد. رفت یه گوشه نشست و گریه کرد. بعد از اون شب تا حالا ابلیس توی کمد خونه ی اون نشسته و بلند بلند می خنده. چون می دونه که کلید این کمد دست ((اونه)). اما عروس مرده دیگه در کمد رو باز نمی کنه. عروس مرده خدا رو پیدا کرد. همین جا بود. همین حوالی این اتاق. اما توی این کامپیوتر نبود. نه .. اصلا. عروس...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:09
عروس مرده باید یه عروسک کوکی باشه. چون ع روسک کوکی ها رو همه دوست دارن. خونه ی ما پر از عروسک کوکیه. نه اصلا خونه ی ما خونه ی عروسک کوکی هاست. فقط یه عروس مرده هست که خودشو پیچیده دور یه چادر برزنتی و خفه شده و مرده اون عروسک کوکی نیست. تو صورتش فقط یه دونه رنگه. واسه همین خفه شده و مرده عروس مرده با "اون"...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:06
من و ((اون)) با هم زندگی می کنیم. حالا من نشستم پشت این کامپیوتر و نمی دونم چی دارم می نویسم. این کامپیوتر بوی گند و کثافت می ده. درست مثل یه گور تنگ و تاریک که با ابلیس محشورت کرده باشن تازه فهمیدم که ابلیس خیلی قشنگه. واسه همینه که ((اون)) این قدر دوسش داره. واسه همینه که من این قدر مجبورم که دوسش داشته باشم دیشب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:03
هیچ کس نمی تونه زیباتر از یه عروس مرده باشه. عروسی که دامادش زنده است. زنده و سرحال. انکار نه انگار که ... عروس مرده ای که می تونه بنویسه و چرت و پرت بگه. می تونه گریه کنه یا حتی این که بخنده! عروس مرده ای که امتحان داره. عروس مرده ای که می تونه خودش و از دست نمایشنامه های بهرام بیضایی به کشتن بده عروس مرده ای که شب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:01
من و "اون" با هم زندگی می کنیم. یه روز شیطان رجیم اومد تو خونه ی من. "اون" و بغل کرده بود و می بوسید. و بعد به من یه چشمک زد. حالا "اون" خدا رو بیرون کرده. من دوست دارم از این جا برم بیرون. برم دنبال خدا. اما خودم رو هم گم کردم. وحشتناکه این جا خوبه. من به این جا عادت کردم. به دیوارهاش....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 15:01
عروس مرده بعضی وقتا خیلی خطرناک می شه اصلا وقتی خدا می ره همه چیز خطرناک می شه کسی هست؟ کسی هست که پیشنهادی برای پاک کردن این عکس داشته باشه؟ عروس مرده داره می خنده و حالش خوبه. اما حالش خوبه؟؟؟ خدا که بره یعنی حالش خوبه؟ اصلا مگه همچین چیزی امکان داره؟ تو سر عروس مرده آرزوهاش دارن گریه می کنن. اونم با صدای بلند اما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 14:59
باورم نمی شد باورتون نمی شه این چند روز من کجا بودم؟ پیش کی بودم؟ وای که باورتون نمی شه پیش کی. هم خونه ی عزیزم که الان پیشم نیستی و تا چند دقیقه ی دیگه می یای. کاش اصلا هیچ وقت نمی رفتی که بخوای بیای من تاریکم کی من و تاریک کرد کی می تونه کاری کنه باورم بشه فردا باید روزه بگیرم آخه من که اسمم و انداخته بودم دور چه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 14:59
کی گفته بود که خوش می گذره. نه نگذشت. شایدم گذشت. اما برگشتنی همه چیزو از بین برد. همه چیزو حالا سرم درد می کنه و هر وقت اعصابم بهم می ریزه دلم درد می گیره. خونه که رسیدم در یخچال و کوبوندم و قابلمه رو به جای این که بذارم تو ظرف شویی پرت کردم. کوبوندم. آره ... کوبوندم ولی خالی نشدم دیگه باید چی کار کنم؟؟؟ من سوار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 14:58
یک سال گذشت از روزی که تو برای همیشه برای من شدی. حالا دیگه توی این خونه همیشه یه لبخند مهربون هست. همیشه یه کسی هست که من و از زندان تاریک تو سرم نجات می ده همه گفتن عادی می شه. گفتن تکراری می شه پس چرا نشد؟ نمی دونم اما می دونم که تو بهترین چیزی هستی که می شه از صبح تا شب انتظارش و کشید کسی که این پست رو می نویسه یک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 20:20
از این جا فرار کنین چون من در حال انفجارم و مطمئن باشید که بعد از این انفجار هیچ کس از ترکش های اون در امان نمی مونه فرار کنین چون من می خوام که فرار کنین چون من می خوام که کسی نباشه چون از اولشم کسی نبود جمعه ها زشته جمعه ها نفرت انگیزه دنیای قشنگ شما برای من نفرت انگیزه. آدمای خوب و قشنگ و کوفت و زهرمار شما برای من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 20:18
من اسیر شدم. اسیر تکرار روزهام. اسیر خودم. اسیر این لحظه ها که دارن می گذرن و من نتونستم که بهشون برسم من یه عروسک پلاستیکی داغونم. که از غذا درست کردن بدش می یاد. از تنهاییش بدش می یاد. یه عروسک پلاستیکی داغون که خودش هم می دونه باید بندازنش دور . چرا که اون توی سطل آشغال سر کوچه شون خیلی راحته یه عروسک پلاستیکی...
-
برای مردها.................
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 20:17
سلام هم خونه ای من و هم خونه ای که با هم اتاقی خیلی فرق می کنی این یه نامه ست . که من برای تو می نویسم. برای تو که هیچ وقت این نامه رو نمی خونی. برای تو که هیچ وقت پست های من و نمی خونی. چون که برای تو چیزهای مهم تری برای خوندن هست چون برای تو هیچ وقت مهم نیست که من به چی فکر می کنم و چی می نویسم و چی می گم چون کسای...
-
حالا.. من.. رسیده ام.. به این جا
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 20:16
چقدر این دفعه فرق می کنه. چقدر این دفعه دلم می خواد کسی که بهش می گن هم خونه ای (!) این جا نیاد. من و نخونه. من و نشنوه چه جوری می تونم احساسمو توی این صفحه بنویسم وقتی که حتی خودم هم نمی دونم اون چیه. هم خونه ای که دیگه دوسش ندارم اما خیلی دوسش دارم. هم خونه ای که می خوام به اندازه ی یه دریا از من دور بشه اما نمی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 22:31
عروس مرده بعضی وقتا خیلی خطرناک می شه اصلا وقتی خدا می ره همه چیز خطرناک می شه کسی هست؟ کسی هست که پیشنهادی برای پاک کردن این عکس داشته باشه؟ عروس مرده داره می خنده و حالش خوبه. اما حالش خوبه؟؟؟ خدا که بره یعنی حالش خوبه؟ اصلا مگه همچین چیزی امکان داره؟ تو سر عروس مرده آرزوهاش دارن گریه می کنن. اونم با صدای بلند اما...
-
!!!!!!!!!!!!
دوشنبه 14 خردادماه سال 1386 18:27
هیچی ... همین !